می خواهم
لباس آبی ام را بپوشم
پنجره را باز کنم
و آنقدر به چشم های آسمان زل بزنم
تا بی کرانش به جانم افتد
آنقدر که هزار پرنده ی باران دیده
در من پرواز کند
و تن مهربان تمام دریاها
از آغوش من بالا رود !
از خود چه پنهان ...
می خواهم از هر چه آدمیت
شانه خالی کنم.
آسمان می شوم این بار
آنکه شانه های امنش
همیشه پر از خیرگی بوده است
7 امتیاز + /
0 امتیاز - 1391/11/13 - 15:24